بعد از مدت ها و شرکت در بازی وبلاگی یوزی عزیز – کمک، دندانپزشک تجربی یا کمک دندانپزشک تجربی

بعد از مدتها که از اینترنت و زندگی اینترنتی و جامعه مجازی به دلایل شخصی دور بودم. دیروز کمی بیشتر از چند وقت اخیر مجال گشت و گذار در دنیای مجازی را پیدا کردم و بهتر دیدم شروع دوباره ام را با بازی وبلاگیی که جناب یوزی راه انداخته شروع کنم.

قبل از هر تعریف خاطره ایی با توجه به موضوع بازی مناسب می دانم جمله ای از آنتونی رابینز را بازگو کنم. رابینز می گوید: موفقیت، ثمره قضاوت صحیح و قضاوت صحیح ناشی از تجربه و تجربه ناشی از قضاوت غلط است.

و مونا می گوید: از بازگو کردن تجربیات ناموفق نهراسیم تا نسل بعد از ما خطای ما را تکرار نکند.

خاطره من بر می گردد به زمان هفت سالگی زمانی که تازه الفبای فارسی را فرا گرفته بودم و مثل تمام کودکان هم سن خودم شوق خواندن و دانستن مرا وا می داشت تا هر جمله و کلمه ایی را بخوانم و در ذهنم خودم برای آن معادلی به صورت واژه ایی و یا مفهومی برای معنا کردنش بیابم.

می دانید که رفتن به دندانپزشکی برای تمام کودکان کاری است وحشت آور و این ترس همواره با من بود که اگر روزی بخواهم به دندانپزشکی بروم چه خواهد شد ؟ اما از وقتی که با الفبای فارسی آشنا شدم این ترس جایش را با ذهنینی شیرین عوض کرد.

ماجرا از این قرار بود که هنگام خواندن تابلوهای دندانپزشکی چشمم به تابلویی افتاد که رویش نوشته بود: کمک دندانپزشک تجربی و من در ذهنم خودم آن را اینگونه پردازش کردم که این دکتر دندانپزشک باید آدم شوخ و جالب و مهربانی باشد که روی تابلو اش وحشت بیمار را به صورت نقل قولی از وی نشان داده است. در وقع من فکر می کردم ایشان برای کمیک کردن ماجرای داخل مطب که بین بیمار و دندانپزشک می گذرد، نقل قولی از بیمار را روی تابلو اش ذکر کرده است و این جمله بیانگر صحنه ایست که پزشک می خواهد روی دندان های بیمار کار کند و وی فریاد می زند، کمک دندانپزشک! و تجربیش را هم به پای دانایی دکتر دندانپزشک می گذاشتم که این مطلب و ترس بیمار را درک می کند.

گذشت تا روزی که من به درد دندان مبتلا شدم هنگام رفتن به مطب دکتر همراه با پدر و مادرم تابلوها را می خواندم تا حتمن پیش یکی از همین دکترها برویم تجسم کنید من چه پوستی از پدر و مادرم کندم تا آنها وادار کنم مرا به مطب یکی از همین کمک دندانپزشکان تجربی ببرد.

از نویسنده وبلاگ های نگاه بی حجاب ، یکی از پشت کوه ، ستاره کوچک ، سپید رو ، نوشته های سیاسی دایی محسن و تمام دوستان دیگری که مایل به شرکت در این بازی هستند دعوت می کنم در بازی شرکت کنند.

9 دیدگاه »

  1. جواد said

    ;کارت از بچگی درست بوده

  2. اشکان said

    درود مونا گرامی … همین دیشب سراغت رو از دوستان گرفتم و یوزی گفت که سلامتی و به زودی خواهی برگشت … نگرانت بودم … نوروز رو بهت تبریک میگم و امید که سال جدید روزهای خوبی رو تجربه کنی … برای دعوت هم ممنون … خواهم نوشت …
    مونا:
    ممنون اشکان عزیز
    نوروز بر شما و خانواده اتان فرخنده و شادان باد
    ممنون 😉

  3. […] پرچم ۲ –     کمک، دندانپزشک تجربی یا کمک دندانپزشک تجربی […]

  4. اشکان said

    نوشتم مونا جان … http://negahebihejab.blogfa.com/post-74.aspx بازی وبلاگی … باغ سعادت آباد

    مرسی از دعوتت

  5. صابر said

    من که از شانس تخمی ام تو بچه گی خیلی دندون درد میگرفتم و یادم میاد یه بار که رفته بودم دندون پزشکی دکتر تا رفت که آمپول بی حسی رو بزنه من فرار کردم و از مطب در رفتم و پدرم هم تو شهر دنبالم میدویید!جالب اینجاست که دکتره هم پشت سر پدرم میدویید دنبالم

  6. صابر said

    باحال بود
    اما اگه از خاطرات دوران بچگی صحنه دار داری بنویس

  7. آریو said

    جالب بید.

  8. سیروس said

    سلام مونا جان خوبی دختر …
    منم کلا از دندان پزشکی اینا وحشت دارم مخصوصا از اون امپولی وحشتناکشون باور می کنی همین بزرگی رفتم پیش دندون پزشک با اینکه دندون درد وحشتناکی داشتم ولی تا چشمم به امپول ه افتاد بلند شدم بی خداحافظی در رفتم
    دیگه برات بگم عیدتم مبارک باشه امیدوارم سال خوبی داشته باشی
    مونا:
    :))
    درکت می کنم
    شما هم سال خوبی داشته باشی سیروس عزیز 😉

  9. مريم said

    اينجا را هم ببينيد : خيلي جالبه
    پيشنهاد بي شرمانه به كارخانه دار مُرده !
    http://ab_o_atash.persianblog.ir/post/163

RSS feed for comments on this post · TrackBack URI

بیان دیدگاه